بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هام با دختر بی همتای من

یک سال و ده ماه و چهارده روزگی - 30 خرداد 94

باز این مامان تنبلت برات از شیرین کاریات ننوشت. دیگه مثل بلبل حرف می زنی و دل می بری. خدا کمک کنه هر روز برات بنویسم. شدیدا دنبال آموزشای نیمکره راست هستم. کلاسای رویش طلایی کوچولوها رو الان تقریبا یه ماهه می رم.کلاسای دکتر فراهانی هم که خاله بهنوش رفته بوده دارم گوش می دم. خیلی باید باهات کار کنم. اما هیجان انگیزه . البته نتیجه اش شاید 10 سال دیگه مشخص بشه. صبح بیدار شدی. طبق معمول این چندوقته صبحها میگی بریم رو مبل بخوابیم. آوردمت رو مبل. شیرتو خوردی. یکم بداخلاق بودی. تخم مرغ نخوردی . موقع صبحانه جلسه اول توییدل وینک رو گذاشتم. بعد هم جلسه اول خواننده کوچولو. البته اینا رو هفته پیش هم گذاشته بودم اما گفتم دوباره با برنامه ریزی...
31 خرداد 1394

یک سال و نه ماه و بیست و دو روزگی

انقدر این روزا هیجان زده حرف زدنتم که امروز هم اومدم برات از شیرین کاریهات بنویسم.  دیروز علی بهت گفت بیا بوست کنم؟ گفتی نه! ( طبق معمول تکه کلامت شده دیگه! ) بعد علی مثلا گریه کرد. بعد گفت بیا دیگه . گفتی نه! بعدش گفتی علی گریه کن!!!!! امروز از صبح با رادین و امیرحسین و مروارید بازی کرده بودی. خیلی خسته بودی. ظهر هم یه ساعت بیشتر نخوابیدی. عصر اول رفتیم شهرکتاب ونک. کلی ذوق کتابارو داشتی. یه ذرت خریدیم . یکم خوردی . بعد گفتی دیگه نمی خوام و خوابت برد.  رفتیم پارک جمشیدیه. سوار کالسکه ات کردیم. با اون سنگ و تکون بیدار نشدی که نشدی. یه نیم ساعتی نشستیم. سوار ماشینت کردیم بازم بیدار نشدی. میخواستیم برگردیم خونه که یه د...
8 خرداد 1394

یک سال و نه ماه و بیست و یک روزگی

سلام عزیزکم. یه ماه تنبلی کردم ننوشتم از روزای خوبی که این مدت باهم داشتیم. امروز فوق العاده روز خوبی داشتیم.صبح بیدار شدی طبق معمول گفتی بریم رو مبل بخوابیم. تا 11 رو مبل خوابیدی. شونصد بار شیر خوردی! اما وقتی بیدار شدی سرحال بودی. بعد از مدتها هوش چین بازی کردیمو بعد از هر بازی هم وسایلاشو جمع می کردیم. چفتوی نخ کردنی بازی کردیم. با دستای کوچیکت فوق العاده هیجان انگیز نخ ها رو تو سوراخ می کنی. بعد کاردستی درست کردیم. از کتاب کاردستی های خلاق سحرجون. یه خرگوش درست کردیم. رول دستمال کاغذی رو دادم دستش با گواش رنگ کرد. خیلی جالب بود. با قلمو اولین بار بود کار می کرد. بعد دیگه کلا خودتو با رنگ یکی کردی که مجبور شدیم بریم حموم. بعد حموم ن...
6 خرداد 1394
1